سرزمین گرگ ها


1397915570230467_large.gif

تو در سرزمین گرگ ها چه می کنی
مگر نشنیدی، زوزه گرگ ها را
در یک شب زمستانی!
گرگ ها
شب ها، خوب می بینند
خوب، زوزه می کشند
خوب، حمله می کنند
و خوب، می درند.
چشمان گرگ های این سرزمین
همچون آتش می سوزند، در شب ها
در کدامین سرزمین سراغ داری
میدان شهرش را
«قورد مئیدانی» بگذارند؟
تو برو
تو غریبی در این سرزمین
با آن که تمام خاک هایش را می شناسی
برف هایش را، آب کردی
و حسرت اش را، در آغوش گرفتی.
با این همه
گرگ ها در این شهر
راه خروج را نشان نمی دهند
و تو در تبریز اشغال شده
اسیر می شوی.
تو آزادی
می توانی چارقد خود را باز کنی
و گل های سرزمین ام را به آتش کشی.
آن چه را دوست داری
می توانی فریاد بزنی
اما نه در سرزمین من!
در سرزمین من
فقط گرگ ها زوزوه می کشند
برو، برو
ساوالان را که تو دیدی!
با آن متانت
و وقار نشسته بر آسمان
آتشی در دل دارد
و سهند نیز با آن گل های رنگارنگ اش
آتش در دل می پرورد
اما تو آتشی نداری که گرگ ها را بترسانی
آتش تمام این سرزمین را
من ربوده ام
و آزربایجان
در اشغال من است!

1396765901707405_large.gif